غذای لذیذی به نام «اسپاگتی» ابعاد مختلفی از زندگی من را در بر میگیرد.
شاید مهمترین بُعدش بخش شکمی باشد! حقیقت آن است که اگر صبح تا شب و شب تا صبح اسپاگتی به من بدهید، هر بار تا آخرین رشتهی اسپاگتی را نوش جان میکنم و در آخر هم تشکر مبسوطی از شما خواهم کرد! این بخش شکمی از دوران کودکی چنان اهمیتی در زندگی من داشته است که مادرم در جواب درخواستهای بیپایان طفل معصومش برای پخت اسپاگتی، برایم آرزو میکرد که یک زن ایتالیایی نصیبم شود تا شب و روز برایم اسپاگتی بپزد (البته درست است که زنان ایتالیایی به چیزهای دیگری به جز پخت و پز شهرهاند(!) ولی در نیت خیر مادرم نباید شک کرد!). با این حال همان طور که انتظارش هم میرفت، جبر جغرافیایی مانع از استجاب دعای مادر شد. اما ملالی نیست، خودمان یک پا ایتالیایی شدیم و میتوانیم خودمان رفع حاجت کنیم.
از بخش زیر شکمی درمیگذریم(!) و میرسیم به شباهتهای انکارناپذیر قد و قواره و هیکل من و جناب اسپاگتی. هیچ گاه یادم نمیرود که در عنفوان جوانی(!) من و چهار پنج نفر از دیلاقهای دانشگاه یک تیم طنابکشی درست کرده بودیم با نام تیم «ماکارونی»، و جالب آنجا بود که به دلیل وزن ناچیز هر کدام از ما، تیممان این امکان را مییافت تا یک نفر بیشتر از سایر تیمها داشته باشد و در عین حال از حد نصاب مجموع اوزان تیمی هم تخطی نکند. با همین حربه بود که تیم ماکارونی میتوانست در عین تعجب همگان (و به خصوص عزیزان پشتبازو) چند مرحلهای هم در مسابقات طنابکشی روز دانشجو بالا بیاید!
اما دیگر بعد اسپاگتیزدهی زندگیام را میتوان رشتهی تحصیلیام به حساب آورد. همیشه اساتید محترم برای visualization بهتر ما دانشجویان از همه جا بیخبر، پلیمرها را به رشتههای اسپاگتی (و به زعم خودشان ماکارونی، و بعضاً ماکارانی!!)* تشبیه میکردند و اینگونه بود که پلیمرها توانستند از خیر سر شباهت با اسپاگتی جای خودشان را در قلب من باز کنند و به زندگی آکادمیک من رنگ و بوی اشتهاآوری ببخشند.
*بَعدها باید در یک پست تفاوت ماکارونی واسپاگتی را برای جامعهی ایران تشریح کنم. گمان کنم از طریق این آگاهیبخشی میتوان گرهی را از کار این ملت درمانده باز کرد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر