دوشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۷

ناتاشا مارش: ملکه یورو ۲۰۰۸

تقریباً یک ماه از پایان یورو ۲۰۰۸ می‌گذرد. اما کسانی که مسابقات یورو ۲۰۰۸ را از طریق شبکه‌ی ITV انگلیس دنبال می‌کردند، کلیپ مقدمه‌ی شروع بازی‌ها را از یاد نبرده‌اند، چرا که تلفیق تصاویر تاریخی فوتبال با اجرای یک قطعه‌ی اپرایی از موتزارت، حس و حال ویژه‌ای به این کلیپ داده بود.

قطعه‌ای که ITV برای این کلیپ استفاده کرده بود، قسمتی از آریای "ملکه‌ی شب" (Queen of the Night) از اپرای "فلوت سحرآمیز" موتزارت بود که توسط ناتاشا مارش (Natasha Marsh) سوپرانوی ولزی با تنظیمی جدید اجرا شده بود.

مقدمه‌ی شبکه‌ی ITV برای مسابقات یورو ۲۰۰۸ با اجرای ناتاشا مارش

موسیقی در یورو ۲۰۰۸

معمولاً کشورهای برگزارکننده‌ی مسابقات ورزشی از فرصت میزبانی برای تبلیغ فرهنگ و تاریخ و جاذبه‌های کشورشان استفاده می‌کنند. در حقیقت سود درازمدتی که کشورها از قبال چنین رویکردی به دست می‌آورند، شاید بیش از هر چیز دیگری مشوق آنها برای گرفتن امتیاز میزبانی است.

با توجه به تاریخ درخشان اتریش (یکی از دو میزبان بازی‌ها) در رشد و تکامل موسیقی کلاسیک انتظار می‌رفت که سرود رسمی بازی‌های یورو ۲۰۰۸ حداقل دارای یک سری مؤلفه‌های موسیقی کلاسیک باشد. پیش از این هم استفاده از موسیقی کلاسیک در فوتبال با خوانندگی لوچیانو پاواروتی فقید در فینال مسابقات جام جهانی ۱۹۹۰ ایتالیا، و پس از آن گروه سه تنور در جام جهانی ۱۹۹۴ آمریکا، با موفقیت بالایی تجربه شده بود. اما انتخاب Shaggy (خواننده‌ی جامائیکایی سبک رگا) برای اجرای سرود یورو ۲۰۰۸ آب سردی بر روی سر هواداران موسیقی کلاسیک ونیز بسیاری از مردم این دو کشور بود. موسیقی شَگی هیچ ارتباطی با فرهنگ اتریش و سوییس نداشت و حتی کلیپ‌های ساخته شده روی آهنگ‌های او (+ و +) هم به جز یک سری مناظر طبیعی سوییس و اتریش هیچ هویت اتریشی یا سوییسی نداشتند. شاید برگزارکنندگان بازی‌ها زیادی غرب‌زده شده بودند!

340x

این انگلیسی‌های...!!

بر خلاف برگزارکنندگان مسابقات، شبکه‌ی ITV (رقیب BBC در داخل بریتانیا) سلیقه‌ي بهتری به خرج داد و یکی از آریاهای معروف ولفگانگ آمادئوس موتزارت، موسیقیدان نابغه‌ی اتریشی را برای آرم برنامه‌ی ورزشی یورو ۲۰۰۸ خود استفاده کرد، و برای این که تعصب بریتانیایی خود را هم نشان دهد، از ناتاشا مارش استفاده کرد!

queen

ناتاشا مارش

ناتاشا مارش، سوپرانوی ولزی ۳۲ ساله اولین آلبوم خود با عنوان Amour را در سال ۲۰۰۷ با کمپانی EMI منتشر کرد و در هفته‌ی اول عرضه‌ی آلبوم به صدر فهرست پرفروش‌های کلاسیک راه یافت و نامزد جایزه‌ی Classical Brits 2008 شد. ناتاشا پیش از عرضه‌ی این آلبوم هم خود را به عنوان یک سوپرانوی جوان مطرح کرده بود و در چندین اپرا ظاهر شده بود و با خوزه کارراس، G4، راسل واتسون، ایل‌دیوو و پل پاتس هم اجرای مشترک داشته است.

آلبوم Amour هرچند شروع خوبی از نظر تجاری برای او بود اما نتوانست منتقدان اپرا را راضی کند، و آنها این آلبوم را در رده‌ی کارهای تلفیقی کلاسیک (crossover) به شمار آوردند.* ناتاشا در این آلبوم چند آریای اپرایی محبوب خود را در کنار چند کار پاپ با اجرای ارکسترال اجرا کرد.

آلبوم جدید مارش (با عنوان Natasha Marsh) که حاوی اجرای او از آریای ملکه‌ی شب، در کنار دیگر آوازهای تلفیقی کلاسیک اوست، اخیراً وارد بازار شده است.

natashamarshwv7

"ملکه‌ی شب": چالشی برای هر سوپرانو

آریای "ملکه‌ی شب" (Der Hölle Rache) از اپرای "فلوت سحرآمیز" موتزارت به دلیل گستره‌ی دو اکتاوی و دشواری‌های خاص آن یکی از قطعات دشوار برای سوپرانوها محسوب می‌شود. این آریا اولین بار توسط خواهر ناتنی موتزارت (ژوزفا هافر) اجرا شد و پس از آن سوپرانوهای بسیاری برای نمایش توانایی‌های خود سعی در اجرای این قطعه داشتند.

این آریا یکی از معروف‌ترین آریاهای اپرایی است و بسیار به یادماندنی، سریع و مبهوت‌کننده است.

QueenOfTheNightAria1

ساده‌سازی به سبک مارش

مارش می‌گوید که "من عاشق شور، زیبایی و قدرتی هستم که فوتبال و موسیقی در آنها با هم اشتراک دارند."

اما خود او هم قبول دارد که توان اجرای ملکه‌ی شب را با آن نتهای بالا ندارد و به همین دلیل از مسئولان ITV خواسته است که در تنظیم جدید این آهنگ، کلید را عوض کنند تا او راحت‌تر بتواند آن را اجرا کند. ITV در تنظیم جدید ملکه‌ی شب از ارکستر سنگین‌تری استفاده کرده و با استفاده از تیمپانی و سنج به آهنگ تراژیک موتزارت، حالتی حماسی داده است. هرچند با صعود نکردن تیم انگلستان به یورو ۲۰۰۸، دست آخر مشخص نشد که بینندگان انگلیسی چه شور حماسی‌ای از دیدن این کلیپ باید در درون خود احساس بکنند!

لینک‌ها:

وبسایت رسمی ناتاشا مارش

صفحه‌ی ناتاشا مارش در ویکی‌پدیا

ویدئوی مقدمه‌ی ITV برای یورو ۲۰۰۸ با اجرای ناتاشا مارش

اصل آریای "ملکه‌ی شب" از ویکی‌مدیا

*سبک classical crossover سبکی است که در آن خواننده به سبک اپرایی آهنگهای سبک و محبوب کلاسیک یا ترانه‌های پاپ را اجرا می‌کند. مصداق بارز این سبک برخی کارهای آندریا بوچلی است.

جمعه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۷

روشنفکری (۲)

در اینجا سعی کردم تعریفی از روشنفکری را بر پایه‌ی کتاب “کار روشنفکری” اثر بابک احمدی ارائه کنم. اگر این مطلب را نخوانده‌اید می‌توانید در اینجا بخوانید. اگر هم حوصله ندارید می‌توانید فقط پاراگراف بعدی را بخوانید.

دیدیم که برخلاف تعریف‌های ذات‌باورانه (یعنی تعاریفی که به مصداقهای غیرقابل تغییر می‌پردازند)، بهترین راه برای تعریف روشنفکری، تعریف مفهومی به نام "کار روشنفکری" است. کار روشنفکری کاری است که در آن فرد ۱- فعالیت فکری-عملی خود را در جهت گسترش یک گفتمان انجام می‌دهد، ۲- ارتباط آن گفتمان را با اجتماع، حقیقت و قدرت مشخص می‌کند و ۳- با گفتمان‌های دیگر، حلقه‌ی ارتباطی برقرار می‌کند. و در همه‌ی این ویژگی‌ها رویکرد انتقادی خود را حفظ می‌کند.

حالا می‌رسیم به کلیشه‌های روشنفکری در ایران که در این پست به آن اشاره‌هایی کردم. کلیشه‌های روشنفکری در ایران همگی ذات‌باورانه هستند؛ یعنی از دید بسیاری، روشنفکر این‌گونه است و لا غیر. نکته‌ی جالب در اینجاست که اکثر این کلیشه‌ها نه فقط در باور عامه‌ی مردم که در باور بسیاری از روشنفکرنام‌ها (به معنی کسانی که دوست دارند روشنفکر نامیده شوند) نیز رسوخ کرده و در بعضی موارد تبدیل به یک مد شده است. شاید به همین سبب است که در میان برخی اقشار جامعه لقب "روشنفکر" به یک لفظ استهزاآمیز و حتی یک فحش تنزل یافته است.

 thinker2 thinker1

کلیشه‌های روشنفکر ایرانی:

۱- سکولاریسم

عدم اعتقاد به خدا و دین به فراگیرترین کلیشه‌ی روشنفکر ایرانی تبدیل شده است. این کلیشه درجات مختلفی دارد و از لائیسیته تا ضددینی را در بر می‌گیرد. بسیاری معتقدند برای انجام وظیفه‌ی ذات‌باورانه‌ی "جستجوی حقیقت"، یک روشنفکر نمی‌تواند از مبانی اندیشه‌ی دینی کمک بگیرد، زیرا ایمان دینی در تقابل با خرد مدرن قرار دارد و یک اندیشمند دینی تنها می‌تواند از دریچه‌ی دید محدودی به جهان اطرافش نگاه کند.

اما نکته اینجاست که یک مؤمن، لزوماً از باورهای دینی خود در تمام بحث‌ها استفاده نمی‌کند و حتی اگر هم استفاده کند باز هم کار او نفی نمی‌شود. چرا که یک متفکر سکولار هم از باورهای علمی و فلسفی مدرن خود برای حکم دادن استفاده می‌کند و آنها را بدیهی فرض می‌کند. به قول بابک احمدی:

"...متفکری دینی می‌تواند ... پایه‌ی استدلالش مفهوم عدالت باشد. اما ... ضرورت ندارد که او حتماً بر اساس درک سکولارهایی چون مارکس یا راولز به عدالت بیندیشد، بل می‌تواند بر اساس باورهای دینی‌اش طرحی دیگر از عدالت پیش کشد..."

آنچه بنیادگرایی خوانده می‌شود، نه ایمان به خدا، بلکه مسدود کردن بحث انتقادی در مورد گفتمان هدف است. کما این که یک متفکر خردگرای سکولار هم که بحث انتقادی در مورد خرد و خردگرایی را مسدود می‌کند، جزم‌گرا است. در یک کار روشنفکری، آنچه اهمیت دارد، نه ایدئولوژی، که رعایت اصول دموکراتیک و "نسبی‌نگری معرفتی" است.

۲- سیگار، الکل، روابط باز اخلاقی

علیرغم ابتذال آن، این کلیشه بیش از هر کلیشه‌ی دیگری بیانگر "مد روشنفکری" است. هر چند زمینه‌هایی از این موارد در  برخی روشنفکران (به خصوص روشنفکران سکولار) دیده می‌شود، اما رسانه‌های جمعی و به خصوص تلویزیون در گسترش این تصور در میان عامه‌ی مردم نقش به سزا و غیرقابل کتمانی داشته‌اند. هر چند ویژگی‌های فوق، در ذات خود اموری کاملاً شخصی هستند، اما تبلیغات در مورد الکلی بودن و بی‌بندوباری روشنفکران، درحقیقت استفاده از حساسیت‌های جامعه‌ی مذهبی ایران از سوی بنیادگرایان جزم‌گرا برای خلع سلاح روشنفکران سکولار است. اما اگر از حق نگذریم روشنفکران سکولار هم برای تغییر این کلیشه‌ی ذهنی عامه‌ی مردم تلاشی نکرده‌اند و حتی بعضاً بدان دامن زده‌اند.

۳- افسردگی و ناامیدی

2d8ov9tنمونه‌ی کلاسیک روشنفکر ایرانی افسرده و ناامید را در شخصیت صادق هدایت، داستان‌نویس برجسته‌ی ایران می‌توان یافت. اعتقاد به پوچی زندگی و دنیا (دیدگاه نیهیلیستی)، ناامیدی از بهبود اوضاع و بدبینی تبدیل به یک کلیشه‌ی روشنفکری در ایران شده است. انگار هر آن که بیندیشد و آگاه باشد (باز هم تعریفی ذات‌باورانه از روشنفکری)، باید به فلسفه‌ی شوپنهاور و نیچه تأسی کند و آن را الگوی زندگی خویش قرار دهد، و هیچ یک از دیگر الگوهای فلسفی جهان قادر نیستند از پس اقناع اندیشمند ایرانی برآیند.

البته در فراگیر شدن این کلیشه شرایط سیاسی-اجتماعی ایران در سده‌ی اخیر نیز بی‌تأثیر نبوده است. سکست انقلاب مشروطه، اختناق رضا شاهی، سال‌های پس از کودتای ۲۸ مرداد، و سالهای پس از انقلاب ۱۳۵۷ هر یک منجر به ایجاد فضایی افسرده و آمیخته با بدبینی در جامعه‌ی ایران گشته است، و به تبع آن اندیشمندان و روشنفکران ایرانی را نیز درگیر چنین فضایی کرده است. اما از یاد نبریم که هم‌اکنون این ویژگی‌ها از حالت طبیعی خود خارج شده و تبدیل به یک کلیشه‌ی ذات‌باورانه شده‌اند.

۴- شیفته‌ی مدرنیته و دشمن سنت

Sayyed_Hosein_Nasr_book_cover انگار بر پیشانی روشنفکر ایرانی نوشته شده است “مدرن”، و گرایش به سنت مترادف است با خشک‌مغزی و عقب‌ماندگی. این تعریف کلیشه‌ای نیز تعریفی ذات‌باورانه از روشنفکر است. آیا فردی که با دیدی انتقادی نسبت به مدرنیته، گفتمان “بازگشت به سنت‌ها” را مطرح می‌کند و آن را با دیگر گفتمان‌ها مرتبط می‌کند و ارتباط آن را با حقیقت زندگی و قدرت حاکم مشخص می‌نماید، مگر تمام مؤلفه‌های انجام یک کار روشنفکری را ندارد؟

شاید نمونه‌ی بارز چنین روشن‌فکری “سید حسین نصر” فیلسوف سنت‌گرا و استاد دانشگاه جرج واشنگتن آمریکا باشد که با ده‌ها کتاب، مقاله و سخنرانی تلاشی شایان تقدیر در جهت پیشبرد گفتمان فلسفی سنت‌گرای خود داشته است و صرف نظر از محبوبیت و یا عدم محبوبیت نظراتش، حقیقتاً کار روشنفکری انجام داده است.

---

مطمئناً اینها تمام کلیشه‌های روشنفکری در ایران نیستند و خواننده می‌تواند ویژگی‌های متعدد دیگری را نیز به عنوان کلیشه‌های ذات‌باورانه‌ی روشنفکر ایرانی بیان کند. قصد من از طرح این مسایل ارائه‌ی رویکردی است برای پاسخ این پرسش که چرا روشنفکران ایرانی (یا بهتر بگوییم روشنفکرنام‌های ایرانی) به جای مبارزه برای محو این کلیشه‌ها در باور عامه‌ی مردم، با هر انتقادی (به طنز یا به جد) نسبت به این کلیشه‌ها برمی‌آشوبند و منتقد را به بدترین صفات و توهین‌ها می‌رانند؟ آیا جز این است که با دیدی ذات‌باورانه، این ویژگی‌ها را نماد روشنفکری می‌دانند و دفاع از آنها را دفاع از روشنفکری؟

پنجشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۷

کیارستمی و اپرای موتزارت

۶۰ سال پیش مردی به نام گابریل دوسورژه (Gabriel Dussurget) در شهر ساحلی اَکس‌آن‌پرووانس (Aix-en-Provence) در جنوب فرانسه یک فستیوال موسیقی و شعر را بنیاد نهاد و اپرایی از موتزارت را که در فرانسه چندان محبوب نبود، به روی صحنه برد: اپرای کوزی‌فَن‌توته (cosi fan tutte). نه تنها اجرای آن اپرا با استقبال بی‌نظیری مواجه شد، بلکه سال به سال بر اعتبار فستیوال موسیقی و شعر اکس نیز افزوده شد. تا این که در شصت و یکمین سالگرد تأسیس آن، عباس کیارستمی، برنده‌ی نخل طلای کن (که در فرانسه بیشتر از کشورش محبوب است) مأمور کارگردانی همین اپرا شد.

عباس کیارستمی این اپرا را به همراه کریستف روسه (رهبر ارکستر فرانسوی)، اپرای ملی لندن و ارکستر سمفونیک سالزبورگ از چهارم تا نوزدهم ژوئن ۲۰۰۸ در اکس‌آن‌پرووانس فرانسه به روی صحنه برد. در این اجرا معصومه لاهیجی دستیاری کیارستمی را بر عهده داشت.

2111c65ccd

کوزی فن توته یعنی چه؟!

اپرای کوزی‌فن‌توته در سال ۱۷۹۰ توسط ولفگانگ آمادئوس موتزارت، روی لیبرتویی از لورنزو داپونته ساخته شد (اپراهای معروف عروسی فیگارو و دون‌ژوان نیز توسط همین شاعر سروده شده‌اند). این اپرا که در ژانر “اپرا بوفا” (اپرای تفریحی و سرگرم‌کننده) می‌گنجد به خواست امپراتور ژوزف دوم نگاشته شده است. کوزی‌فن‌توته (Cosi fan tutte) در ترجمه‌ی لغوی یعنی “(زنان) همه همین‌گونه‌اند” و ترجمه‌ی فارسی “همه‌ی زنها مثل هم هستند” برای آن ترجمه‌ی مناسبی است. این اپرا با نام دیگر “The School For Lovers” یا مدرسه‌ی عشاق هم شناخته می‌شود.

اولین اجرای اپرای کوزی در وین به دلیل مرگ ژوزف دوم متوقف شد و پس از آن نیز تنها ۱۰ شب به روی صحنه رفت. در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به خاطر موضوع حساسیت‌برانگیز آن چندان اجرا نمی‌شد، تا این که بعد از جنگ جهانی دوم مجدداً به آن پرداخته شد.

داستان از چه قرار است؟

در یک کافه، دون آلفونسوی پیر و خردمند با دو افسر جوان به نام‌های فراندو و جوجلیلمو شرط‌بندی می‌کند که نامزدهایشان (دو خواهر به نام‌های فیوردیلیجی و دورابلا) از نظر وفاداری در عشق تفاوت چندانی با دیگر زنان ندارند و به راحتی خیانت خواهند کرد. دون‌آلفونسو، به دسپینا (خدمتکار دو خواهر) پول می‌دهد تا نقشه‌ی خود را عملی کند و به آن دو خبر می‌دهد که نامزدهایشان به صورت ناگهانی به خدمت فراخوانده شده‌اند.

festival Aix en Provence. 2008 "Cosi Fan Tutte" Wolfgang. A. Mozart.  Dir Mus: Christophe Rousset. MES: Abbas Kiarostami. "Cosi Fan Tutte" Wolfgang. A. Mozart.  Dir Mus: Christophe Rousset. MES: Abbas Kiarostami.

جوجلیلمو و فراندو با لباس‌های مبدل مردم آلبانی و سبیل ظاهر می‌شوند و تلاش برای مخ‌زنی(!) فیوردیلیجی و دورابلا را آغاز می‌کنند، اما دختران همچنان سرسخت باقی می‌مانند. مردان ناکام تظاهر به خوردن سم می‌کنند، و خود را به مردن می‌زنند. دسپینا در لباس مبدل یک پزشک وارد می‌شود و آن دو را زنده می‌کند. این وقایع دختران را متزلزل می‌کنند و آنها پیشنهاد دسپینا را برای یک بوسه‌ی بی‌ضرر با آن دو مرد می‌پذیرند، ولی بی آن که بدانند هر کدام نامزد دیگری را برای این منظور انتخاب می‌کنند. بالاخره کار به جاهای باریک می‌کشد و تلاش آلبانیایی‌ها منجر به ازدواج می‌شود. این بار دسپینا نقش عاقد را بازی می‌کند.

ناگهان شیپورها زده می‌شوند و اعلام می‌شود که سربازان در حال بازگشت هستند. آلبانیایی‌ها ناپدید می‌شوند و پس از تغییر لباس به شکل واقعی فراندو و جوجلیلمو وارد می‌شوند و در برابر اتفاقاتی که افتاده تظاهر به ناراحتی عمیق و شوک می‌کنند. ولی پس از آن نقشه‌ی خود را بیان می‌کنند و همه چیز با خوبی و خوشی و رقص و آواز پایان می‌گیرد!

6a00d83451c83e69e200e5539e91318834-500wi

کیارستمی چه کرده است؟

بر طبق اظهار نظر بسیاری از منتقدین کیارستمی هیچ چیز خاصی به این اپرا اضافه یا از آن کم نکرده است. کلمه‌ای از لید اپرا حذف نشده و موسیقی موتزارت هم دست‌نخورده باقی مانده است. لباس‌ها و دکور هم به همان شکل قرن هجدهمی کار شده است. تنها وجه مدرن اپرا این است که فیلم‌هایی ضبط شده بر روی پرده‌ای در انتهای صحنه نمایش درمی‌آیند: ابتدا فیلمی از یک کافه (که به طرز عجیبی آدم‌های آن لباس‌های امروزی پوشیده‌اند)، و سپس فیلمی طولانی از دریای ناپل که در آن یک قایق به سمت دوربین حرکت می‌کند و سپس می‌چرخد و از دید خارج می‌شود، و در صحنه‌های پایانی (۲۰ دقیقه‌ی آخر) هم اجرای ضبط شده‌ی ارکستر به صورت هماهنگ با موسیقی به نمایش در می‌آید.

غیر از این فیلم‌ها و نیز تعویض صحنه‌ها توسط همیاران صحنه‌‌ی هدست به گوش (که احتمالاً با هدف فاصله‌گذاری صورت گرفته است) و نیز درختان سرو به سبک باغ‌آرایی ایرانی، نوآوری و خلاقیت ویژه‌ای در صحنه و اکسسوار و دکوپاژ به چشم نمی‌خورد. مدت زمان اجرای این اپرا ۴ ساعت است و تنها یک تنفس به تماشاگر اجازه‌ی رفع خستگی می‌دهد.

Cosi 1

منتقدین چه می‌گویند؟

خود کیارستمی این تجربه‌ی جدید را مثل یک تغییر ساز برای یک نوازنده می‌داند و می‌گوید “حالا که تغییر کرده‌ام متوجه شدم که این کار خیلی هم دشوارتر از فیلم‌سازی نیست”. اما منتقدین عموماً نظری خلاف نظر او دارند.

فایننشال تایمز اجرای او را یک “شکست آماتوری” می‌داند. روزنامه‌ی لیبراسیون هم معتقد است که کیارستمی نتوانسته از پس کار برآید. لفیگارو در نقد مبسوط‌تری اشاره کرده است که کیارستمی ظاهراً هیچ دیدگاه خاصی نسبت به این اپرا نداشته است، چرا که آن را دقیقاً از روی متن و بدون هیچ گره عاطفی و نقطه عطف تراژیکی همراه با یک سرخوشی ساده‌لوحانه پیش برده است. تصاویر پخش شده در پس‌زمینه به بیننده احساس خستگی دست می‌دهد و حقه‌های فاصله‌گذاری نیز دیگر توجهی را به خود جلب نمی‌کند.

e25c4ece-4c00-11dd-9a06-914802768189

از سوی دیگر روزنامه‌ی تلگراف کیارستمی را دارای مؤلفه‌های “موتزارتی” دانسته: علاقه به نقاط ضعف انسانها، بیان عینی و صراحت و شفافیت. به عقیده‌ی تلگراف استفاده از لباس‌های آن دوران و اجتناب کیارستمی از تلخیص و تدبیرهای جذاب‌کننده ممکن است به نظر خام بیاید، اما از آنجا که او هیچ شناختی از اپرا نداشته، قاعدتاً اصراری هم برای حفظ اصالت اثر نمی‌بایست داشته باشد. اما کیارستمی با پرهیز از موشکافی شخصیت دون‌آلفونسو و چهار عاشق جوان، این برداشت اخلاقی کنایه‌آمیز ولی آرامش‌بخش را مطرح می‌کند که زندگی همین است.

سایت بی‌بی‌سی‌فارسی هم در گزارشی خلاصه‌ی نقدهای دیگری را نیز (البته بدون ذکر منبع نقد) مطرح کرده است.

20080722185711kiarostami-opera

شبکه‌ی تلویزیونی فرانس ۲۴ هم گزارشی از این اجرا تهیه کرده و در آن با عباس کیارستمی هم مصاحبه‌ای انجام داده است.

ویدئوی گزارش فرانس ۲۴ از اپرای کوزی‌فن‌توت به کارگردانی کیارستمی در یوتیوب

سه‌شنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۷

روشنفکری (۱)

پس از نقدی که بر سریال “مرگ تدریجی یک رؤیا” نوشتم و مطالعه نقدهای سایر دوستان، به نظرم رسید که بیش از هر چیز تعریفی مشخص از واژه‌ی “روشنفکر” مورد نیاز است.

تصور می‌کنم در میان تمام تعاریفی که از این واژه ارائه شده، تعریف دقیق و جامعی که بابک احمدی در کتاب “کار روشنفکری” ارائه کرده است، حقیقتاً درخشان است. شاید علت علاقه‌ی من به این تعریف ارائه‌ی آن از سوی خود احمدی در قالب یک سلسله سخنرانی در جشنواره تابستانی (مرحوم) انجمن اسلامی دانشگاه امیرکبیر در سال ۸۳ بود که در آن بحث‌های فراوانی در مورد زوایای مختلف و کاستی‌های آن مطرح شد و به نوعی تعریف را قوام بخشید.

تعاریف موجود:

با بررسی فرهنگ‌ها و دایرةالمعارف‌ها و کتابهای مختلف در جستجوی مفهوم روشنفکری به سه دسته تعریف می‌رسیم:

۱- تعریف کارکردی (بر اساس کار و حرفه و …): کسی که کار فکری انجام می‌دهد (در برابر کار یدی). کسی که کار و حرفه‌اش اندیشیدن، بیان اندیشه و تولید اندیشه‌ی انتقادی است.

۲- تعریف کارکردی با تأکید بر نقش فرهنگی: کسی که محصولات فرهنگی معناگرا یا اندیشه‌گرا تولید می‌کند و نقش به سزا و متعهدی در ساخت فرهنگ دارد.

۳- تعریف بر اساس موضوع علاقه: علاقه و ذوقی پرورده به آگاهی، تفکر و اندیشه و امور اندیش‌گرانه داشته باشد و در جستجوی حقیقت باشد.

نقد تعاریف موجود:

حقیقت این است که هیچ یک از تعاریف فوق جامع نیستند و نمی‌توانند قلمروی وسیع روشنفکری را پوشش دهند. احمدی معتقد است که تعاریفی این چینین “ذات‌باورانه”‌ هستند، یعنی بنا بر این تعاریف روشنفکر یک سری ویژگی‌های ذاتی، غیرقابل تغییر و تعریف‌شده دارد و فردی بدون این ویژگی‌ها بیرون از دایره‌ی روشنفکران است.

در تعاریف دسته اول بسیاری از هنرمندان نظیر آهنگسازان، یا کارگران یدی که در جریان کارشان عمیقاً کار فکری می‌کنند روشنفکر شمرده نمی‌شوند. بیان اندیشه هم لزوماً کار روشنفکری محسوب نمی‌شود و اساساً هر اندیشه‌ای نمی‌تواند با کار روشنفکری ارتباط داشته باشد.

در تعاریف دسته دوم جای گفتمان فرهنگی، که در برخی موارد لازمه‌ی قوام یافتن یک اندیشه است خالی است، و بعضاً گستردگی بیش از حد آنها مثلاً یک فیزیکدان یا آموزگار دبستان را نیز شامل می‌شود.

در تعاریف سوم نقش اجتماعی و فعالیت یک روشنفکر ندیده گرفته شده‌اند و با نگاهی سوبژکتیو، فقط علایق روشنفکر را در نظر می‌گیرد.

کار روشنفکری: راه برون از بن بست ذات‌باوری

احمدی سپس راهکار فرار از تعاریف ذات‌باورانه را ارائه‌ی یک تعریف پراگماتیک از "کار روشنفکری" می‌داند که بتوان در آن ویژگی‌های خاص هر جامعه و فرهنگ خاص را در نظر گرفت. برای این منظور بحث گفتمان (discourse) را از میشل فوکو به وام می‌گیرد و گفتمان را مجموعه عباراتی از زمینه‌های مختلف می‌داند که بنا به قواعدی گرد هم آمده‌اند و به یک مفهوم معنا بخشیده‌اند. اما آنچه بیش از خود مفهوم گفتمان اهمیت دارد "کردار گفتمانی" است.

بنابر این مقدمات، ویژگی‌های کار روشنفکری به صورت زیر تعریف می‌شود:

۱- فعالیت فکری-عملی فرد باید در جهت گسترش افق یک گفتمان خاص قرار گیرد.

۲- ارتباط گفتمان را با زندگی اجتماعی، حقیقت و ساختار قدرت معلوم کند.

۳- حلقه‌های ارتباطی یک گفتمان را با دیگر گفتمان‌ها ایجاد یا تحکیم کند.

لازمه‌ی هر یک از ویژگی‌های فوق داشتن رویکرد انتقادی است و بدون انتقاد معنای خود را از دست می‌دهند.

ادامه دارد…

چهارشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۷

کودک سوئدی و اورژانس ۱۲۳

خبر اول: یک کودک سوئدی با دعوت نکردن از دو نفر از همکلاسی‌هایش برای شرکت در جشن تولدش باعث بروز جنجالی بزرگ در سطح افکار عمومی و حتی پارلمان سوئد شده است. جالب اینجاست که در نظرسنجی‌های انجام شده ۴۴٪ مردم سوئدمعتقدند که این کودک حق چنین کاری را نداشته و “هر فرد بايد تمام اعضاي جامعه کوچکي را که عضو آن است به ميهماني خود دعوت کند”.بسیاری از روانشناسان معتقدند چنین عملی باعث ایجاد سرخوردگی و عقده‌های روحی در کودکان دعوت‌نشده می‌شود.

(“براساس گزارش سالانه انجمن جهاني «نجات کودکان» سوئد بهترين مکان دنيا براي بزرگ شدن است اما به هر حال اين کشور هم مسائل خود را دارد.”)

[+]

خبر دوم: به گفته‌ی مدیر عامل انجمن جمایت از حقوق کودکان ایران، کودک‌آزاری در سال گذشته ۵/۳ برابر نسبت به سال قبل از آن افزایش یافته است. ۵/۱۴٪ این موارد کودک‌آزاری جنسی بوده است و در ۷۰٪ آنها آزاردیده دختر بوده است. از سوی دیگر نزدیک ۲۰ روز است که از آغاز فعالیت اورژانس اجتماعی (با شماره تلفن ۱۲۳) با به‌کارگیری بیش از ۵۰ خودروی مجهز می‌گذرد. به گفته‌ی یک مقام مسئول رسیدگی به موضوع کودک‌آزاری از جمله مهمترین مسایلی است که تلفن ۱۲۳ در دستور کار دارد.

[+]

Multimedia_pics_1387_3_Photo_2368

نتیجه‌گیری: به منظور تلاش در جهت انتقال تجارب مهم و استراتژیک دولت خدمتگزار به جامعه‌ی جهانی و در راستای لزوم دخول به مدیریت جهانی پس از دخول موفقیت‌آمیز به مدیریت کشور، پیشنهاد می‌شود که تکنولوژی پیشرفته‌ی اورژانس اجتماعی ۱۲۳ به دولت سوئد منتقل شود تا علاوه بر کمک به سلامت روحی روانی جامعه‌ی سوئدی، دیگر شاهد بروز مشکلات حاد روحی برای کودکان سوئدی در نتیجه‌ی عدم دعوت به جشن تولد نیز نباشیم.

سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۷

ققنوس موسیقی کلاسیک

صنعت ضبط موسیقی کلاسیک پس از سپری کردن سال‌های طلایی دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ که بزرگانی چون کارایان، برنشتاین، هوروویتز، گولد، هایفتز و … عطش عشاق موسیقی کلاسیک را برای شنیدن آثار باکیفیت (از نظر ضبط و اجرا) فرو می‌نشاندند دچار رکود عظیمی شد. این رکود تا حدی بود که سهم موسیقی کلاسیک از بازار صنعت موسیقی دنیا در اواخر دهه ۹۰ به کمتر از ۴٪ تقلیل یافت.

کمپانیهای بزرگ موسیقی برای فرار از این رکود، تلاش فراگیری را برای ارائه‌ی چهره‌ای جذاب از موسیقی کلاسیک آغاز کردند. کنسرت‌های "سه تنور" (پاواروتی، دومینگو و کارراس) که با استقبالی بی‌نظیر مواجه شد، نمونه‌ای از تلاش برای ارائه‌ی چهره‌ای مردم‌پسند از موسیقی کلاسیک بود.

3tenorsR0709_468x356

گذشته از جهش در محتوای آثار (با ضبط آثار بیشتری از آهنگسازان معاصر) رویکرد دیگری که دنبال شد، جذاب‌تر کردن ظاهر محصولات با استفاده از عکس‌های عجیب و یا جلوه‌های گرافیکی بود. تا پیش از این مناظر طبیعی، آثار کلاسیک نقاشی یا عکس‌های پرتره از اجراکنندگان برای کاورهای محصولات موسیقی کلاسیک استفاده می‌شد. اما کمپانی‌های موسیقی کلاسیک برای عقب نیفتادن از رقبای خود در موسیقی پاپ و راک شروع به انتشار آثارشان با کاورهای جذاب و بعضاً عجیب و غریب کردند.

پرتره‌های عجیب:

139.x600.class.artemis.rev

این کاور یک اثر راک نیست! کوینتت زهی آرتمیس با اجرای آثاری از شومان و برامس

41GVXSZ8H5L._SS400_

اپرای “پارسیفال” ریشارد واگنر (نکته‌ی جالب استفاده از یک سیاهپوست برای کاور یک اثر از آهنگسازی است که هیتلر او را ستایش می‌کرد و از آثار حماسی آلمانی او در پروپاگاندای نژادپرستانه‌ی خود استفاده می‌کرد.)

knaub

دوئت ترومبون و پیانو با اجرای آثاری از مالر و …

51ZFCkNJFjL._SS500_

تصویری کمدی از آلفرد برندل برای سونات‌های پیانوی بتهوون

2380597945_264014721d_o

“سیاره‌ها” اثر گوستاو هولست (کمترین ارتباطی بین این کاور و موسیقی مدرن هولست نمی‌توان یافت!)

تصاویر اروتـیــــــک:

511MH8AC0CL._SS500_

این کاور یک مجله پلــی‌بـوی نیست! - اپرای “کارمن” ژرژ بیزه

coverbachworks

آثاری برای ویولون سولو اثر باخ

51CmnxE6PnL._SS500_

اپرای "کوزی فن توت" موتزارت

طرح‌های گرافیکی:

2413065880_ae1cdeaf55

“مرگ و رستاخیز” اثر ریشارد واگنر

2413116754_45bda59e57

“شاگرد جادوگر” پل دوکا

---

علاوه بر این راهکارها، پیشرفت روز به روز تکنولوژی‌های ضبط و تولید، از طریق امکان ضبط آثار با بهترین کیفیت، تولید ارزانتر نسبت به گذشته (به دلیل امکانات پیشرفته‌ی ویرایش صوت و کاهش تعداد دفعات ضبط) و نیز ضبط‌های ویدیویی با کیفیت فوق‌العاده باعث شده است تا روحی تازه به کالبد بازار موسیقی کلاسیک دمیده شود.

اما پدیده‌ی فروش آنلاین و دانلود موسیقی بیش از هر جای دیگر به کمک موسیقی کلاسیک آمده است. اولین بار سایت BBC Radio 3 در سال 2005 امکان دانلود آثار بتهوون را در پروژه‌ای تحت عنوان Beethoven Experience فراهم کرد و در عرض دو هفته ۴/۱ میلیون دانلود صورت گرفت.

beethoven

در سایت iTunes موسیقی کلاسیک بالغ بر ۱۲٪ کل آمار فروش را تشکیل می‌دهد که نسبت به آمار فروش CD و DVD بسیار بالاست. کمپانی بزرگ Universalاعلام کرده است که ۷۵٪ فروش “چهار فصل ویوالدی” با اجرای جدید Janine Jansen از طریق فروش آنلاین به دست آمده است. همچنین ورود به بازار برای موسیقیدانان جوان و مستقل، از طریق این روش بسیار راحت‌تر از تولید CD است.

از سوی دیگر پدیده‌ی دموکراتیزاسیون موسیقی از طریق موتورهای جستجو این امکان را به شنونده می‌دهد که با دقت بالا، همان چیزی را که می‌خواهد پیدا کند و بدین ترتیب موسیقی‌هایی که محبوبیت لازم برای انبار شدن در فروشگاه‌ها را ندارند امکان فروش اینترنتی را پیدا می‌کنند.

---

سالیان سال است که هر از گاهی، برخی از منتقدین فریاد مرگ موسیقی کلاسیک را سر می‌دهند. حقیقت این است که موسیقی کلاسیک هیچ‌گاه محبوب‌ترین موسیقی نبوده و نخواهد بود، اما همچنان شنوندگان ثابت خود را دارد، سالن‌های کنسرت (حتی در ایران خودمان) همچنان پر هستند و رادیو و تلویزیون نمی‌توانند موسیقی کلاسیک را از برنامه‌ها، میان‌برنامه‌ها و حتی تبلیغات خود حذف کنند. ظرفیت‌های بالای این موسیقی چنان است که از پس هر افولی، تولدی دوباره را انتظار می‌کشد.

جمعه، تیر ۱۴، ۱۳۸۷

مرگ تدریجی یک رؤیا...

پخش سریال "مرگ تدریجی یک رؤیا" به کارگردانی "فریدون جیرانی" بازتابهای زیادی را بر انگیخته است. اما این مطلب از رادیو زمانه و این مطلب از کورش رنجبر مرا به صرافت این انداخت تا از زاویه‌ای دیگر به محتوای این سریال نگاه کنم. عمده انتفادها به جیرانی، تخطئه‌ی قشر روشنفکر با به نمایش گذاشتن تصویری مخدوش و غیرواقعی از آنهاست. اما آیا این تصویر حقیقتاً مخدوش و غیرواقعی است؟

۱- بر چه اساسی مارال عظیمی، ساناز عظیمی و دوستانشان روشنفکر هستند؟ آیا هر کس که داستان بنویسد و یا ترجمه کند روشنفکر است؟ آیا هر هنرمندی روشنفکر است؟ به نظر می‌رسد در تعریف واژه‌ها دقت نظر بیشتری نیاز است. بر خلاف تصور بسیاری سریال نمی‌خواهد بگوید که مارال یک روشنفکر است. مارال عظیمی فقط قلم خوبی دارد. خوب می‌نویسد. داستان اول مارال که بر اساس یک زندگی حقیقی نوشته شده است، بیانگر تفکر مارال نیست. او صرفاً راوی خوبی بوده است، از آنچه دیده و شنیده است. به همین دلیل هم شخصیت‌پردازی و روند داستانی آن کتاب خوب از آب درآمده است. حالا همین مارال که تفکری در پشت نویسندگی‌اش ندارد، تحت تأثیر القائات افراد دیگر (درست یا غلط) داستان دومش را می‌نویسد. طبعاً به دلیل موفقیت رمان اولش باز هم مورد توجه قرار می‌گیرد و به سبب نوع نگاه اجتماعی‌اش به زن، خوشایند محافل ادبی خارج از کشور می‌شود و یک جایزه‌ی به نظر سیاسی از منتقدین تبعید شده می‌گیرد... همین مطلب در مورد ساناز عظیمی وجود دارد. او یک الکلی است که شکست عشقی داشته و شدیداً هم پرخاشگر و عصبی است. کدام وجه روشنفکری در این فرد یافت می‌شود؟ این که مترجم بوده است؟ همینطور در مورد دوستان ساناز. هیچ نشانی از روشنفکری در آنها دیده نمی‌شود. بلکه بیشتر تأکید روی رفاه ظاهری آنها است. در یک کلام می‌توان گفت شخصیتهایی که به نظر روشنفکر می‌آیند، اصلاً روشنفکر نیستند. بلکه تلاش می‌کنند روشنفکر به نظر آیند.

۲- آیا سبک زندگی دلیلی بر روشنفکری است؟ آیا سگ داشتن، افراط در نوشیدن مشروب، روابط آزاد و باز داشتن، ازهم پاشیدگی خانواده و ... نمادهای روشنفکری است؟ شاید تصور غالب مردم چنین باشد، و بخشی از روشنفکران هم چنین زندگی داشته باشند، اما نمی‌توان این تصویر را به کل روشنفکران ایرانی تعمیم داد. نگاهی به زندگی بسیاری از روشنفکران ایران از محمود دولت‌آبادی گرفته تا احمدرضا احمدی تا مرحوم نادر ابراهیمی و ... ردیه‌ای است بر این ادعا. آنچه جیرانی به تصویر می‌کشد نه واقعیت زندگی روشنفکران ایرانی، بلکه کلیشه‌ی ذهنی مردم از این قشر است.

۳- داریوش آریان. آیا او روشنفکر است؟ شاید. تنها کسی از جبهه‌ی غیرمذهبی و لائیک که به نظر می‌رسد دارای عقبه‌ی فکری قوی است، داریوش آریان است. اما آیا در مورد شخصیت او و امثال او دروغی گفته شده و تصویری مخدوش ارائه شده است؟ نه. جیرانی درست به خال زده است! روشنفکران ایرانی که خواسته یا ناخواسته به خارج مهاجرت کردند دو دسته‌اند: یا در فرهنگ آنجا ذوب شدند و ریشه‌های ایرانیشان را فراموش کردند (و بالتبع در ایران هم فراموش شدند)، نظیر سوسن تسلیمی، و یا این که پس از مدتی به دلیل از دست دادن ارتباط خود با بدنه‌ی جامعه ایران، نتوانسته‌اند به مثابه قبل از مهاجرت آثار هنری مقبول و ماندگار خلق کنند. از صادق هدایت گرفته تا عباس معروفی و ابراهیم گلستان، همگی پس از مهاجرت قریحه‌ی نابشان رو به زوال رفته است. داریوش آریان هم نمادی از این دست روشنفکران است.

۴- زندگی شخصی هر کس ممکن است ۱۸۰ درجه با تفکرات او متفاوت باشد. اتفاقاً زندگی هنرمندان از این حیث بسیار پرتلاطم است. نگاهی به زندگی خانوادگی بسیاری از هنرمندان گویای این مدعاست. علت آن هم در روح حساس و لطیف یک هنرمند است که با کلامی رنجیده و از محبتی سرخوش می‌شود. صرف این که یک نفر هنرمند است، دلیلی بر داشتن شخصیت قدرتمند و مسئول نیست. بدین لحاظ شخصیت مارال عظیمی، این که نمی‌تواند تصمیم بگیرد و منفعل است، منافاتی با نویسنده بودنش و حتی روشنفکر بودنش (که البته نیست) ندارد.

۵- انتقاداتی هم به جیرانی وارد است و آن این که افراد سنتی داستان یعنی حامد و خانواده‌اش زیادی خوب و مثبت هستند. اما آنها هم اشتباه می‌کنند. حامد در مورد انجام فرایض دینی‌اش، مارال را که علاقه‌ هم نشان می‌دهد بایکوت می‌کند، به اندازه کافی با او صحبت نمی‌کند، به جای تلاش برای گفتگو و اقناع او از دستش عصبانی می‌شود و بیشتر سبب دوری او از خود می‌شود و خطاهای دیگری که احتمالاً در ادامه‌ی سریال و با خروج مارال از کشور (طبق آنچه تیزرهای سریال می‌گویند) ادامه می‌یابند. به هر حال باید این را در نظر داشت که دست جیرانی و فیلم‌نامه‌نویس در انتقاد از افرادی با ایدئولوژی مذهبی بسیار بسته است.

۶- آخرین نکته: روشنفکران ایرانی بیش از هر زمان دیگری در تاریخ ایران از توده‌ی مردم جدا مانده‌اند و شاید علت اصلی بسیاری از مشکلات اجتماعی-فرهنگی-سیاسی ما همین فاصله‌ی بسیار زیاد بین روشنفکران و مردم است، که به جای بر عهده گرفتن نقش رهبری جامعه (نظیر دوران مشروطه) در کنج خانه‌هایشان نشسته‌اند و از همدیگر تعریف و تمجید می‌کنند و بر این و آن لعنت می‌فرستند. مهران مدیری در مرد هزارچهره به شکل کمدی و فریدون جیرانی در مرگ تدریجی یک رویا با کلیشه‌های زندگی روشنفکری به عمق این فاصله اشاره کردند. به همین دلیل است که عقیده دارم نقد روشنفکر ایرانی، حتی اگر به نظر مظلوم و بی‌دفاع بیاید و حتی اگر تریبونی برای پاسخ دادن نداشته باشد ضروری است. تا زمانی که روشنفکران ایرانی سر خود را چون کبک در برف فرو کنند و به تصویر خنده‌دار و زننده‌ای که عامه‌ی مردم از آنها در ذهن دارند بی‌توجه باشند، این فاصله عمیق‌تر می‌شود. راه نجات جامعه‌ی ایرانی درک صحیح روشنفکران از تفکرات و نیازهای توده‌ی مردم و تلاش در جهت برداشتن این دیوار بی‌اعتمادی است.

پی‌نوشت: کلیشه‌های روشنفکری را به همراه تعریفی از “کار روشنفکری” در این پست شرح داده‌ام.

در همین رابطه:

یک مطلب آبدار از ازوپ

نقدی بر این نوشته از تهمینه

نوشته‌ای از بهمن احمدزاده