جمعه، تیر ۱۴، ۱۳۸۷

مرگ تدریجی یک رؤیا...

پخش سریال "مرگ تدریجی یک رؤیا" به کارگردانی "فریدون جیرانی" بازتابهای زیادی را بر انگیخته است. اما این مطلب از رادیو زمانه و این مطلب از کورش رنجبر مرا به صرافت این انداخت تا از زاویه‌ای دیگر به محتوای این سریال نگاه کنم. عمده انتفادها به جیرانی، تخطئه‌ی قشر روشنفکر با به نمایش گذاشتن تصویری مخدوش و غیرواقعی از آنهاست. اما آیا این تصویر حقیقتاً مخدوش و غیرواقعی است؟

۱- بر چه اساسی مارال عظیمی، ساناز عظیمی و دوستانشان روشنفکر هستند؟ آیا هر کس که داستان بنویسد و یا ترجمه کند روشنفکر است؟ آیا هر هنرمندی روشنفکر است؟ به نظر می‌رسد در تعریف واژه‌ها دقت نظر بیشتری نیاز است. بر خلاف تصور بسیاری سریال نمی‌خواهد بگوید که مارال یک روشنفکر است. مارال عظیمی فقط قلم خوبی دارد. خوب می‌نویسد. داستان اول مارال که بر اساس یک زندگی حقیقی نوشته شده است، بیانگر تفکر مارال نیست. او صرفاً راوی خوبی بوده است، از آنچه دیده و شنیده است. به همین دلیل هم شخصیت‌پردازی و روند داستانی آن کتاب خوب از آب درآمده است. حالا همین مارال که تفکری در پشت نویسندگی‌اش ندارد، تحت تأثیر القائات افراد دیگر (درست یا غلط) داستان دومش را می‌نویسد. طبعاً به دلیل موفقیت رمان اولش باز هم مورد توجه قرار می‌گیرد و به سبب نوع نگاه اجتماعی‌اش به زن، خوشایند محافل ادبی خارج از کشور می‌شود و یک جایزه‌ی به نظر سیاسی از منتقدین تبعید شده می‌گیرد... همین مطلب در مورد ساناز عظیمی وجود دارد. او یک الکلی است که شکست عشقی داشته و شدیداً هم پرخاشگر و عصبی است. کدام وجه روشنفکری در این فرد یافت می‌شود؟ این که مترجم بوده است؟ همینطور در مورد دوستان ساناز. هیچ نشانی از روشنفکری در آنها دیده نمی‌شود. بلکه بیشتر تأکید روی رفاه ظاهری آنها است. در یک کلام می‌توان گفت شخصیتهایی که به نظر روشنفکر می‌آیند، اصلاً روشنفکر نیستند. بلکه تلاش می‌کنند روشنفکر به نظر آیند.

۲- آیا سبک زندگی دلیلی بر روشنفکری است؟ آیا سگ داشتن، افراط در نوشیدن مشروب، روابط آزاد و باز داشتن، ازهم پاشیدگی خانواده و ... نمادهای روشنفکری است؟ شاید تصور غالب مردم چنین باشد، و بخشی از روشنفکران هم چنین زندگی داشته باشند، اما نمی‌توان این تصویر را به کل روشنفکران ایرانی تعمیم داد. نگاهی به زندگی بسیاری از روشنفکران ایران از محمود دولت‌آبادی گرفته تا احمدرضا احمدی تا مرحوم نادر ابراهیمی و ... ردیه‌ای است بر این ادعا. آنچه جیرانی به تصویر می‌کشد نه واقعیت زندگی روشنفکران ایرانی، بلکه کلیشه‌ی ذهنی مردم از این قشر است.

۳- داریوش آریان. آیا او روشنفکر است؟ شاید. تنها کسی از جبهه‌ی غیرمذهبی و لائیک که به نظر می‌رسد دارای عقبه‌ی فکری قوی است، داریوش آریان است. اما آیا در مورد شخصیت او و امثال او دروغی گفته شده و تصویری مخدوش ارائه شده است؟ نه. جیرانی درست به خال زده است! روشنفکران ایرانی که خواسته یا ناخواسته به خارج مهاجرت کردند دو دسته‌اند: یا در فرهنگ آنجا ذوب شدند و ریشه‌های ایرانیشان را فراموش کردند (و بالتبع در ایران هم فراموش شدند)، نظیر سوسن تسلیمی، و یا این که پس از مدتی به دلیل از دست دادن ارتباط خود با بدنه‌ی جامعه ایران، نتوانسته‌اند به مثابه قبل از مهاجرت آثار هنری مقبول و ماندگار خلق کنند. از صادق هدایت گرفته تا عباس معروفی و ابراهیم گلستان، همگی پس از مهاجرت قریحه‌ی نابشان رو به زوال رفته است. داریوش آریان هم نمادی از این دست روشنفکران است.

۴- زندگی شخصی هر کس ممکن است ۱۸۰ درجه با تفکرات او متفاوت باشد. اتفاقاً زندگی هنرمندان از این حیث بسیار پرتلاطم است. نگاهی به زندگی خانوادگی بسیاری از هنرمندان گویای این مدعاست. علت آن هم در روح حساس و لطیف یک هنرمند است که با کلامی رنجیده و از محبتی سرخوش می‌شود. صرف این که یک نفر هنرمند است، دلیلی بر داشتن شخصیت قدرتمند و مسئول نیست. بدین لحاظ شخصیت مارال عظیمی، این که نمی‌تواند تصمیم بگیرد و منفعل است، منافاتی با نویسنده بودنش و حتی روشنفکر بودنش (که البته نیست) ندارد.

۵- انتقاداتی هم به جیرانی وارد است و آن این که افراد سنتی داستان یعنی حامد و خانواده‌اش زیادی خوب و مثبت هستند. اما آنها هم اشتباه می‌کنند. حامد در مورد انجام فرایض دینی‌اش، مارال را که علاقه‌ هم نشان می‌دهد بایکوت می‌کند، به اندازه کافی با او صحبت نمی‌کند، به جای تلاش برای گفتگو و اقناع او از دستش عصبانی می‌شود و بیشتر سبب دوری او از خود می‌شود و خطاهای دیگری که احتمالاً در ادامه‌ی سریال و با خروج مارال از کشور (طبق آنچه تیزرهای سریال می‌گویند) ادامه می‌یابند. به هر حال باید این را در نظر داشت که دست جیرانی و فیلم‌نامه‌نویس در انتقاد از افرادی با ایدئولوژی مذهبی بسیار بسته است.

۶- آخرین نکته: روشنفکران ایرانی بیش از هر زمان دیگری در تاریخ ایران از توده‌ی مردم جدا مانده‌اند و شاید علت اصلی بسیاری از مشکلات اجتماعی-فرهنگی-سیاسی ما همین فاصله‌ی بسیار زیاد بین روشنفکران و مردم است، که به جای بر عهده گرفتن نقش رهبری جامعه (نظیر دوران مشروطه) در کنج خانه‌هایشان نشسته‌اند و از همدیگر تعریف و تمجید می‌کنند و بر این و آن لعنت می‌فرستند. مهران مدیری در مرد هزارچهره به شکل کمدی و فریدون جیرانی در مرگ تدریجی یک رویا با کلیشه‌های زندگی روشنفکری به عمق این فاصله اشاره کردند. به همین دلیل است که عقیده دارم نقد روشنفکر ایرانی، حتی اگر به نظر مظلوم و بی‌دفاع بیاید و حتی اگر تریبونی برای پاسخ دادن نداشته باشد ضروری است. تا زمانی که روشنفکران ایرانی سر خود را چون کبک در برف فرو کنند و به تصویر خنده‌دار و زننده‌ای که عامه‌ی مردم از آنها در ذهن دارند بی‌توجه باشند، این فاصله عمیق‌تر می‌شود. راه نجات جامعه‌ی ایرانی درک صحیح روشنفکران از تفکرات و نیازهای توده‌ی مردم و تلاش در جهت برداشتن این دیوار بی‌اعتمادی است.

پی‌نوشت: کلیشه‌های روشنفکری را به همراه تعریفی از “کار روشنفکری” در این پست شرح داده‌ام.

در همین رابطه:

یک مطلب آبدار از ازوپ

نقدی بر این نوشته از تهمینه

نوشته‌ای از بهمن احمدزاده

۳ نظر:

محسن مقيم گفت...

سلام !
به نظرم يكي از مطالب مستدل و منصفانه در مورد مرگ تدريجي يك رويا همين مطلب بود .
اما ! گمان مي كنم با توجه به محمل بيان يعني سريال تلويزيوني و سازنده آن يعني فريدون جيراني بايد به ارزش رسانه اي كار هم توجه كرد !
اگر از فريدون جيراني كارهايي مثل قرمز و اب وآتش و ... را نديده بوديم و اگر او معلم فيلمنامه نويسي و سينما نبود شايد ساختار روايي فيلم مخصوصا ديالوگ ها كمي قابل تحمل تر بود .
برخي از ديالوگ ها و توضيحات در اين سريال آنقدر دم دستي و مستقيم به تماشاگر كد مي دهند كه انگار توسط يك داستان ننويس ناشي نوشته شده اند .
فرض كنيد داستان نويس در معرفي شخصيت ها (كاري كه طبعا بايد در يك سير اتفاق بيافتد) در همان صفحه اول بنويسد « حامد يك آدم مذهبي و كتاب خوان كه انتشارات دارد است و قرار است عاشق مارال شود !!!»
باور كنيد برخي از ديالوگ ها همين قدر مستقيم و نچسبند .
والسلام

ناشناس گفت...

دیدتان بسیار سرخوشانه و دستمالی شده است !
با احترام

ناشناس گفت...

DAR MIYAN ZEHNE MAN BE ESME OMID YE COMMENT GOZASHTAM BEKHAN, DAR JAVABE NAGHD!!