در اینجا سعی کردم تعریفی از روشنفکری را بر پایهی کتاب “کار روشنفکری” اثر بابک احمدی ارائه کنم. اگر این مطلب را نخواندهاید میتوانید در اینجا بخوانید. اگر هم حوصله ندارید میتوانید فقط پاراگراف بعدی را بخوانید.
دیدیم که برخلاف تعریفهای ذاتباورانه (یعنی تعاریفی که به مصداقهای غیرقابل تغییر میپردازند)، بهترین راه برای تعریف روشنفکری، تعریف مفهومی به نام "کار روشنفکری" است. کار روشنفکری کاری است که در آن فرد ۱- فعالیت فکری-عملی خود را در جهت گسترش یک گفتمان انجام میدهد، ۲- ارتباط آن گفتمان را با اجتماع، حقیقت و قدرت مشخص میکند و ۳- با گفتمانهای دیگر، حلقهی ارتباطی برقرار میکند. و در همهی این ویژگیها رویکرد انتقادی خود را حفظ میکند.
حالا میرسیم به کلیشههای روشنفکری در ایران که در این پست به آن اشارههایی کردم. کلیشههای روشنفکری در ایران همگی ذاتباورانه هستند؛ یعنی از دید بسیاری، روشنفکر اینگونه است و لا غیر. نکتهی جالب در اینجاست که اکثر این کلیشهها نه فقط در باور عامهی مردم که در باور بسیاری از روشنفکرنامها (به معنی کسانی که دوست دارند روشنفکر نامیده شوند) نیز رسوخ کرده و در بعضی موارد تبدیل به یک مد شده است. شاید به همین سبب است که در میان برخی اقشار جامعه لقب "روشنفکر" به یک لفظ استهزاآمیز و حتی یک فحش تنزل یافته است.
کلیشههای روشنفکر ایرانی:
۱- سکولاریسم
عدم اعتقاد به خدا و دین به فراگیرترین کلیشهی روشنفکر ایرانی تبدیل شده است. این کلیشه درجات مختلفی دارد و از لائیسیته تا ضددینی را در بر میگیرد. بسیاری معتقدند برای انجام وظیفهی ذاتباورانهی "جستجوی حقیقت"، یک روشنفکر نمیتواند از مبانی اندیشهی دینی کمک بگیرد، زیرا ایمان دینی در تقابل با خرد مدرن قرار دارد و یک اندیشمند دینی تنها میتواند از دریچهی دید محدودی به جهان اطرافش نگاه کند.
اما نکته اینجاست که یک مؤمن، لزوماً از باورهای دینی خود در تمام بحثها استفاده نمیکند و حتی اگر هم استفاده کند باز هم کار او نفی نمیشود. چرا که یک متفکر سکولار هم از باورهای علمی و فلسفی مدرن خود برای حکم دادن استفاده میکند و آنها را بدیهی فرض میکند. به قول بابک احمدی:
"...متفکری دینی میتواند ... پایهی استدلالش مفهوم عدالت باشد. اما ... ضرورت ندارد که او حتماً بر اساس درک سکولارهایی چون مارکس یا راولز به عدالت بیندیشد، بل میتواند بر اساس باورهای دینیاش طرحی دیگر از عدالت پیش کشد..."
آنچه بنیادگرایی خوانده میشود، نه ایمان به خدا، بلکه مسدود کردن بحث انتقادی در مورد گفتمان هدف است. کما این که یک متفکر خردگرای سکولار هم که بحث انتقادی در مورد خرد و خردگرایی را مسدود میکند، جزمگرا است. در یک کار روشنفکری، آنچه اهمیت دارد، نه ایدئولوژی، که رعایت اصول دموکراتیک و "نسبینگری معرفتی" است.
۲- سیگار، الکل، روابط باز اخلاقی
علیرغم ابتذال آن، این کلیشه بیش از هر کلیشهی دیگری بیانگر "مد روشنفکری" است. هر چند زمینههایی از این موارد در برخی روشنفکران (به خصوص روشنفکران سکولار) دیده میشود، اما رسانههای جمعی و به خصوص تلویزیون در گسترش این تصور در میان عامهی مردم نقش به سزا و غیرقابل کتمانی داشتهاند. هر چند ویژگیهای فوق، در ذات خود اموری کاملاً شخصی هستند، اما تبلیغات در مورد الکلی بودن و بیبندوباری روشنفکران، درحقیقت استفاده از حساسیتهای جامعهی مذهبی ایران از سوی بنیادگرایان جزمگرا برای خلع سلاح روشنفکران سکولار است. اما اگر از حق نگذریم روشنفکران سکولار هم برای تغییر این کلیشهی ذهنی عامهی مردم تلاشی نکردهاند و حتی بعضاً بدان دامن زدهاند.
۳- افسردگی و ناامیدی
نمونهی کلاسیک روشنفکر ایرانی افسرده و ناامید را در شخصیت صادق هدایت، داستاننویس برجستهی ایران میتوان یافت. اعتقاد به پوچی زندگی و دنیا (دیدگاه نیهیلیستی)، ناامیدی از بهبود اوضاع و بدبینی تبدیل به یک کلیشهی روشنفکری در ایران شده است. انگار هر آن که بیندیشد و آگاه باشد (باز هم تعریفی ذاتباورانه از روشنفکری)، باید به فلسفهی شوپنهاور و نیچه تأسی کند و آن را الگوی زندگی خویش قرار دهد، و هیچ یک از دیگر الگوهای فلسفی جهان قادر نیستند از پس اقناع اندیشمند ایرانی برآیند.
البته در فراگیر شدن این کلیشه شرایط سیاسی-اجتماعی ایران در سدهی اخیر نیز بیتأثیر نبوده است. سکست انقلاب مشروطه، اختناق رضا شاهی، سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، و سالهای پس از انقلاب ۱۳۵۷ هر یک منجر به ایجاد فضایی افسرده و آمیخته با بدبینی در جامعهی ایران گشته است، و به تبع آن اندیشمندان و روشنفکران ایرانی را نیز درگیر چنین فضایی کرده است. اما از یاد نبریم که هماکنون این ویژگیها از حالت طبیعی خود خارج شده و تبدیل به یک کلیشهی ذاتباورانه شدهاند.
۴- شیفتهی مدرنیته و دشمن سنت
انگار بر پیشانی روشنفکر ایرانی نوشته شده است “مدرن”، و گرایش به سنت مترادف است با خشکمغزی و عقبماندگی. این تعریف کلیشهای نیز تعریفی ذاتباورانه از روشنفکر است. آیا فردی که با دیدی انتقادی نسبت به مدرنیته، گفتمان “بازگشت به سنتها” را مطرح میکند و آن را با دیگر گفتمانها مرتبط میکند و ارتباط آن را با حقیقت زندگی و قدرت حاکم مشخص مینماید، مگر تمام مؤلفههای انجام یک کار روشنفکری را ندارد؟
شاید نمونهی بارز چنین روشنفکری “سید حسین نصر” فیلسوف سنتگرا و استاد دانشگاه جرج واشنگتن آمریکا باشد که با دهها کتاب، مقاله و سخنرانی تلاشی شایان تقدیر در جهت پیشبرد گفتمان فلسفی سنتگرای خود داشته است و صرف نظر از محبوبیت و یا عدم محبوبیت نظراتش، حقیقتاً کار روشنفکری انجام داده است.
---
مطمئناً اینها تمام کلیشههای روشنفکری در ایران نیستند و خواننده میتواند ویژگیهای متعدد دیگری را نیز به عنوان کلیشههای ذاتباورانهی روشنفکر ایرانی بیان کند. قصد من از طرح این مسایل ارائهی رویکردی است برای پاسخ این پرسش که چرا روشنفکران ایرانی (یا بهتر بگوییم روشنفکرنامهای ایرانی) به جای مبارزه برای محو این کلیشهها در باور عامهی مردم، با هر انتقادی (به طنز یا به جد) نسبت به این کلیشهها برمیآشوبند و منتقد را به بدترین صفات و توهینها میرانند؟ آیا جز این است که با دیدی ذاتباورانه، این ویژگیها را نماد روشنفکری میدانند و دفاع از آنها را دفاع از روشنفکری؟
۲ نظر:
سلام.جالب و تفکر برانگیز بود
ممنون، خیلی خوب بود. . .
ارسال یک نظر